شب را ,با خواب های ناخوش همه مالیخولیاییدر بستر عرق کردن های ماندست و پا زدن های مانبخود پیچیدن های…
من سکوت را خوب می فهمم سکوت این روزها راسکوت این سال ها راسکوت این آدم ها را ...اما ,آن چنان…
نطفه های مجبور زمستانی :1تا دوباره مردن ,زندگی کنیماکنون زندگی را بخوانیمعشق رابودن را ...2نبودمنیستمآن که بود ,سایه ای بودکه…
عشق را در تمام جهان جارخواهیم زدما مردمی که با آگاهی به جنگ جهل رفته ایم..اما پیش از آنباید به آزادی سلام بگوییماما…
من ,دلم می خواهد آن چنان که باید , زندگی را کشف کنم_ زندگی کردن را _من ,دلم می خواهدروزگاری ,فارغ از…