غزل غزل های زمستانیاکبر درویش . 1370.6.28 . تهرانببارید ای باران های بهاریبر این جسم خسته ی زمستانی ی من…
برقصدیوانه وار برقصدیوانه وار ,در آغوش آرزوهای عریان من ,برقصو عریان باشکه عریانی ات را دوست می دارموقتی عریان نیستی…
تا ,آن روز آمد که باور کردمخورشید مهر تو هرگز بر بود من نتابیدو من ,که زائر ساده ی دریا…
مثلا : غزل از سالهای دور : 1368.9.15 مثلا در غربت اما در غربت وطن تا دوستان را چه نظر باشد " نه در…
چراغ های تان روشناکنون آواز بخوانیددر شهرها و روستاها ...زمین های تان پر برکت باداز خون وجود من ,این زمین…
آخرین لحظات لوط پیامبر فبل از سقوط سودوم و گومورا( این روایت من از داستان سودوم و گومورا می باشد .…
یک اتفاق ساده ...بقول سالتیکوف شجدرین , قصه ای برای آدم بزرگ های کوچک و شاید هم برای بچه های…