اکنون تو نیستی

سرکش...طاغی ...اما ,زیباخواستنیدوست داشتنی ...هیچ کسی نمی توانست تو را رام کنداما من ,چه عبثچه بی هوده ,فکر می کردم…

12 سال ago

امشب که باز می ترسم

این خسته ی زخمی ی تنها را ,امشب ,امنیت کدام آغوشی ,پناه خواهد شد !؟یوخلای بی صلیبی هستم که انفجارهای زمین…

12 سال ago

پر…

من ,پرماز حرف هایناگفتهپرمازناگفته هایناشنفته .....!!!اکبر درویش . مهر ماه سال 1391

12 سال ago

افسوس !!

واژه ها ,افسوسکه در بیان من عاجز شده ایدواژه ها ,دریغکه در بیان کردن من به گل نشسته ایدواژه ها…

12 سال ago

ماه , …

ماه ,کاش ,لقمه ای نان بودیبرای کودکان گرسنه آن گونه ,بیشتر دوستت می داشتمتا این که ,باشیچهلچراغ آسمان ...!!اکبر درویش .…

12 سال ago

غمگنانه …

زلزله ای بودیآمدیخانه ام را خراب کردیزندگی ام را ,زیر و زبرو ,...نماندی !!اکنون ,من مانده امکه این بنای ویران…

12 سال ago

آه ای شانزده سالگی

آه ای شانزده سالگی ,ای فصل گمشده ی من ,که هر چه بر سر من آمد ,از همان زمان آغاز…

12 سال ago

ای آزادی !!

نانم را می دهمآبم را می دهمجانم را می دهماما ,ایمانم را ,هرگز .....ای آزادی ,معتکف خانه ی توامستایش کننده…

12 سال ago

روز دیدار نگاهت

روز دیدار نگاهت روی ابر رقصیدمتا سحر نعره زنان هو کشان چرخیدمبال پرواز گرفتم نغمه ها سر دادمروز دیدار نگاهت…

12 سال ago

ای برادر مرگ…

ترس ,برادر مرگ است ...اکنون ,می ترسم ,تو را ,صدا کنم ..!!..........اکنون می ترسم ...تو ... را ... صدا ...کنم…

12 سال ago