مرا بنوازبا چشم های بستهاکنون که کوری ,بیماری ی همه گیر جهان ما شده استبه بین ,دریا به موج رسیده…
من در پیله ی چشم های تو ,به کرم های کوچکی ,می اندیشمکه یک روز ,پروانه شدند .باغ را ...بهار…
من ,در کوچه های کودکی ,گمشده ام ...هنوزهم ,آغوش مادر می خواهمو دست نوازشگر پدرکسی را برای دوست داشتنو همصدایی…
در بگشایید شتابانباشد که از مزامیر قلب خویشفرا گویم تانبشارتی ...به من صعود کنای نخستین وسوسه در منای آغازین کسیکه…
با یاد فروغ آن کیستکه روی واژه های من ,گام بر می داردو تحریک می کنداندام های حسی ی مرابا آهی…
ننویسندگی :سال 2012 گذشتسال ها پشت سر هم سپری می شودآیا انسان به آرمان های خود دست خواهد یافت ؟آیا…