همچنان آرزو ماند ! چه شب ها که به صبح نرسید چه روزها ، که تاریک ماند و…
و ما زندگی می کنیم ؟ قطارهای بی سرنشین واگن های خالی ایستگاه های متروک و مردمانی که بی…
و باز هم زمستان است ! زمستان است باز هم زمستان و دل من ، در خاک است ریشه…
زمستان است ! زمستان است و باز هم ، زمستان .... و هوای سرد بر گرده ی درختان شلاق…
چقدر باران را دوست دارم ! می خواهد ببارد آن ابر سیاه اما نمی داند چگونه کافی ست که…
آرزو !! من به زندان افتادم شکنجه شدم تبعید گشتم در روزگارانی که هنوز نبودم زیرا عدل و داد…