Categories: شعر

شور و حالی با حلاج

” اناالحق ” ,
می پیچید در تمام کوچه ها
از گلوی من ,
که یک روز من را ,
همراه تو ,
بردار کشیدند
و از هر سوی ,
سنگ ها بر تو هجوم آوردند .

آه ,
با این ناپخته گان
چگونه اسرار خود هویدا کردن
وقتی که ,
آن کس هم که می داند ,
اگر سنگی نمی اندازد ,
به همراهی ی جماعت ,
گل پرتاب می کند !

افسوس
من و تو ,
برادران خونی ,
چه رنج هایی را باید تحمل کنیم !

برادر !
ای خاکستر جاری بر بستر رودها ,
کنون بنگر
که چگونه برادر هم درد تو ,
بر فراز دار خود ایستاده است
هم زخم زبان دشمن را می شنود
هم ملامت دوست را
هر چند , دوست , گلی به دست گرفته است !

دریغا ,
من و تو ,
برادران خونی ,
چه افسوس هایی را باید بر پشت سر بگذاریم
اینک که ” اناالحق ” ,
غریب مانده است !

کنسرتو شماره پنج
شور و حالی با حلاج
نیمه ی اول اسفند ماه سال 1364 . تهران
اکبر درویش

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago