Categories: شعر

ظهور کن

چشم هایت ,
دنیای من است
وقتی می بندی
چشم هایت را ,
دنیای من تاریک می شود
همه چیز
بد و زشت دیده می شود
و تمام اندوه عالم ,
به من هجوم می آورد
و من ,
خسته
دلمرده
دست به دعا می برم
و می خواهم
گشایش چشم هایت را …

ظهور کن
ای ناجی
سال های انتظار ,
مرا دیوانه کرده است
ظهور کن
با لبخندی
و چشمانت را باز کن
تا دنیا ,
زیبا و خواستنی شود
و آغوش بگشا
که من اولین کسی هستم
که در رکاب تو ,
جان خود را فدا می کنم .



ظهور کن
ای عشق
ای پنهان
در رویاهای من
تا دوست داشتن را ,
در آغوش تو تجربه کنم .

اکبر درویش . فروردین سال 1383


akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago