چشم هایی که ,
هر قلندر خانه به دوشی را
عاشق می کند
چشم هایی که ,
هر آوازه خوان دوره گردی را
شاعر می کند
چشم هایی که ,
تا نهایت ایمان می برد
و کافر می سازد
و جز چشم های تو ,
نه قبله ای دارم
نه پیامبری
و نه کتابی …
بگذار چشم هایت از آن من باشد
دیگر هیچ چیز نمی خواهم
در خانه ی چشم های تو
معتکف خواهم شد
روزها را
شب ها را …
ماه ها را
سال ها را …
جز چشم تو نخواهم دید
جز چشم تو نخواهم گفت
جز چشم تو نخواهم خواند
و جز چشم تو ,
هیچ خدایی را ستایش نخواهم کرد
کافر شده ام
آری
به تمام خدایان عالم کافر شده ام
اکنون ,
تنها پیامبر من ,
نگاه توست
که می تواند مرا به راه عشق رهنمون شود
بگذار چشم هایت از آن من باشد
دیگر هیچ چیز نمی خواهم
اکبر درویش
آخرین شعر سال 1392