Categories: شعر

عصیان

عصیان
——–
هوا را دوست داشت
روی باد می رقصید
آب می داد شعرها را
و هر روز می شست قصه ها را
روی کتاب ها دراز می کشید
زمین را هوا می کرد
آسمان را اوج می داد
می نوشت گل ها را به صحرا …

یک روز نخ بادبادک او
لای چرخ روزگار گیر کرد
آسمان به زمین آمد
زمین به آسمان رفت
شب در دریا خانه گرفت
وای چه روزگاری شد …!

پدرم عاشق عروسک ها شد
مادرم
خانه و خانواده برایش خض شد
و به گاوهای آن سوی آب شوهر کرد
وای چه روزگاری شد …!

پسرهای خوشگل شهر
فاحشه های همه تکراری
خرواری از آرایش و لعاب و رنگ
فصل چادر نمازهای بیداری
وای چه روزگاری شد …!

هر کجا دردی ست
افیون است
هر کجا رنجی ست
خنجری کاشته اند

من به چشمان خودم دیدم
بوسه های بی عشق را
من به چشمان خودم دیدم
بغل خوابی های بی احساس را …

زندگی زنجیر شد
بسته بر پاهای من
وای چه روزگاری شد …!!!
وای چه روزگاری شد …!!!

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago