Categories: شعر

غمگنانه

 

 

غمگنانه

 

 

من .
در این جهان ,
میهمان ناخوانده ای هستم
که اکنون ,
با آمال و آرزوهای خود ,
در دره ی حیرت
فرو می ریزم

 

من ,
که روزگاری مرد تلاش بودم
سودای عدل به سر داشتم
و دل در راه آزادی گذاشته بودم
امروز ,
خود وامانده ای تنها شده ام
که هول سقوط
پر هستی ام سایه انداخته است !

 

اکبر درویش . 5 تیر ماه سال 1368

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد 

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago