ترس و وحشت ما _
درست از زمانی آغاز می شود که _
در می یابیم خواب های کودکی مان _
کابوسی بیش نبوده است _
و یکباره خود را در پرتگاهی احساس می کنیم _
که دستی نیست که دست مان را بگیرد _
ناگاه اضطرابی عمیق وجودمان را فرا می گیرد _
و خود را تنها و درمانده و ناتوان می یابیم !!
اکبر درویش . 17 تیر ماه سال 1374
akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago