فاتح !!
لبخندی پزن
پیروز شدی
آنک
چشم هایت
مرا به اسارت گرفته اند
و مرا ,
که عمری
در پیش پای هیچ قدرتی
سر خم نکرده بودم
در برابر هیچ قبله ای
زانو نزده بودم
و هیچ خدایی را
ستایش نکرده بودم
به زانو در آورده اند فاتح !!
اکنون در بند توام
می توانی بکش
می توانی ببخش
اما
بگذار که چشم هایت
برای آخرین بار
به من بخندد
اکبر درویش . اول بهمن ماه سال 1393