Categories: شعر

فروغ…

فروغ
ساده بود
خوب بود
آن چنان خوب ,
که می شد با او خواب های آبی را تجربه کرد
آن چنان ساده
که انگاری بر لب تنوری در روستائی نشسته ای
و مادرت دارد نان می پزد
آن چنان ساده ,
که می شد به او سلام گفت
و معنی خداحافظی را از او نشنید…

فروغ ,
خوب بود
آنقدر خوب ,
که مرگ بی رحم هم او را برای خود می خواست .
20بهمن 1365

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago