Categories: شعر

فروغ…

فروغ ,
یک پنجره بود
یک پنجره برای دیدن
دوست بود
دوست گل ها و پروانه ها
دلش برای باغچه می سوخت
و به پرنده ها می اندیشید
پرنده ها ,
آری
اما می دانست که :
پرنده مردنی است
باید پرواز را به خاطر سپرد
می گفت :
چرا باید توقف کنم ؟
راه از میان مویرگ های حیات می گذرد
و همه صدا بود
صدای رستن
صدای شکفتن
و می دانست :
تنها صداست که می ماند .

اما ,
وقتی زمستان آمد
چون آن دو دست سبز جوان
در زیر بارش یکریز برف ,
مدفون شد .

اکنون
بی او
بی پرواز
بی صدا
در فصل توقف
در هجوم بی رحم زمستان
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد …

اکبر درویش . 24 بهمن سال 1391
روز پرواز جاودانه فروغ فرخ زاد

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago