شعر

فقر …

فقر …

در زد ؟
یا ،
بی صدا آمد !؟
نمی دانم
بعدها ،
می فهمیم !

آمد
وارد شد
فقر را می گویم
با شدت
با حدت
وحشیانه
بی رحمانه
غیر قابل باور
غیر قابل تصور

و ، …
اما ،
باز شد پنجره ها
ایمان بود
از پنجره می گریخت

باد با خود برد
ایمان ما را
به کجا ؟
به نا کجا آباد … !

اکبر درویش . ۱۲ امرداد ماه سال ۱۴۰۱

 

فقر …

 

فقر و گرسنه گی که از در خانه ای وارد می شود ایمان و باور را از پنجره بیرون می کند و این حقیقت است گه آدم گرسنه دین و باوری ندارد و تنها به سیر کردن شکم خود می اندیشد

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس

 

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago