Categories: شعر

قصه ی سنگ

سنگ ,
آن گنانه ,
سنگ شد
که دست تو ,
آن را برداشت 
و بر شیشه زد
و دلم ,
که ظریف ترین شیشه ی دنیا بود ,
شکست …

پیش از آن ,
راستی ,
سنگ ,
تنها صبور بود
صبور بود
صبور بود
سنگ صبور بود …

اکبر درویش . پاییزی های زمستانی . سال 1391

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago