سنگ ,آن گنانه ,سنگ شدکه دست تو ,آن را برداشت و بر شیشه زدو دلم ,که ظریف ترین شیشه ی دنیا بود ,شکست …
پیش از آن ,راستی ,سنگ ,تنها صبور بودصبور بودصبور بودسنگ صبور بود …
اکبر درویش . پاییزی های زمستانی . سال 1391
سوره ای دیگر .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…
یکنفر باید باشه یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…
بهار آمد چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…
صدای تو خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…
شرقی غمگین من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…
استفراغ ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…