مانیفست :
_________
اکنون صادقانه سخن می گویم
از دردهایم
از رنج هایم
و امیدهایم …
من هیچ گاه دیگران را قضاوت نکرده ام
هر چند قضاوت شده ام
و قلبم ,
همه سرشار از عشق به کسانی ست که قربانی شده اند
که ستم دیده اند
دوست می دارم
دوست داشتن زندگی ی مرا تزیین کرده است
دوست می دارم
مردم را
همانگونه که هستند
نه آنگونه که خود می پسندم
همدرد هر کسی هستم که از دل ناله می کند
همرنج هر کسی هستم که شانه اش زیر بار غم خم شده است
همسفره هر کسی هستم که دوست می دارد
آزاده ام
تمام عمر برای آزادی نالیده ام
تمام عمر از عدالت نغمه خوانده ام
زیر هیچ سقفی خود را محصور نکرده ام
بی سقف ترین این زمین هستم
و نگاهم تا افق های دور می رود .
دریا را دوست دارم
جنگل را دوست دارم
و تشنه ی جاری شدن چون قطره در رود هستم…
تمام سرمایه ی من کسانی هستند که دوستشان می دارم
که دوستم می دارند .
اشک های یک کودک درمانده مرا به هم می ریزد
و یک لبخند شاد مرا به اوج می برد.
من نگاه نمی کنم دیگران به چه می اندیشند
دیگران از چه اعتقادی گرم می شوند
هر کس را با هر ایده و اعتقادی می پذیرم
و حاضرم جانم را بدهم تا کسی که مخالف من است
حرفش را بگوید.
جز در راه عدالت گام بر نداشته ام
و جز از وحدت انسان سخن نگفته ام .
همه ی زندگی ی من مفهوم عشق است
عشق …
عشق …
عشق …
که هر چه بر سرم آمد از عشق آمد .!!
ساده هستم
زلال چون آب های جاری
نرم چون ابر
و همیشه همراه دیگران ,
درد کشیده ام
و رنج برده ام .
می گویند : یک دست صدا ندارد
می گویم : صدای یک دست هم می تواند صدا باشد
صدای یک دست بهتر از این که دستی مشت نشود
می گویند : با یک گل بهار نمی شود
می گویم : یک گل هم می تواند نوید بخش بهار باشد !
در میان علف های هرز
می خواهم شقایق باشم
در میان کرم های لجنزار
می خواهم ماهی باشم
و دوست دارم چوپانی را
هرچند خود گوسفندی هستم که در میان گله گم شده است !
من دوست می دارم
تمام سرمایه ی من همین دوست داشتن است.