شعر

من نمی دانم !

 

من نمی دانم

 

آیا کشته شده گان این سال های اخیر ،
با کشته شده گان دو میلیارد سال پیش
که دانیاسورها بر زمین حاکم بودند
نسبت خونی داشتند
که در یک زمین مدفون شدند ؟

پس چرا این همه خون در زمین جاری ست !؟

و چرا ،
به هر سو که نگاه می کنی ،
جز گورستان های متروک نمی بینی ؟

و مگر ،
شهرها ،
با رنگ خون آذین شده اند ؟

و یا ،
پیش آمد یک فاجعه را ،
کلاغ های سیاه پوش
بر سر تمام مناره ها
فریاد کرده اند
که کاج ها نیز خشک شده اند !؟

من نمی دانم !
سواد مرا آب برده است
تنها روایت می کنم
زبرا در تمام جنگ ها ،
چه جنگ های صلیبی
چه جنگ های خونین مذهبی
چه هر جنگی رخ داده است ،
من تنها در گوشه ی عزلت نشسته بودم
و برای صلح آواز می خواندم
و ترانه ی وحدت بر لب داشتم

برادرم ،
صلیب سازان را ندا بده
صلیب بسازند
مگر نمی دانی درختان از چه روئیده اند
آری !
درخت ها سبز شدند
تا صلیب شوند
تا دار شوند
نه این که پربار شوند

کم است ؟
این همه درخت کم است ؟
باروت هم هست
بگو تفنگ ها را پر کنند
و مشتاقانه نشانه بگیرند
تا قلب ها را و مغز ها را هدف قرار دهند

برادرم !
من شام شب دانیاسورها نشدم
زنده ماندم
تا پس از دو میلیارد سال ،
دوباره در خیابان ها سبز شوم
تا هر کجا را نظاره می کنم
اجسادی را ببینم
که هم گور مردگان دو میلیارد سال پیش شوند
در حالی که فریاد می زنند :
نان
نان
و گلوله ها اجساد گرسنه شان را ،
به گورستان ها هدیه می کنند !

دیگر ،
می دانند که :
مرگ بر …
درود بر … ،
هیچ رویایی را به حقیقت پیوند نمی زند

برادرم ،
من زنده ماندم
تا با کشته شده گان این سالیان اخیر ،
شروع یک کشتار عمومی را تجربه کنم

برادرم !
آن که ما را نابود می سازد ،
گناه نیست
ما به هیچ جرمی محکوم نشدیم
باعث غرق شدن در این گندابی که ما را می بلعد
تنها جهل است
جهل ،
که چون پتویی بر سر خود کشیده ایم !

اکبر درویش . اسفند ماه سال 1401

من نمی دانم

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد

 

من نمی دانم اما کاش ذهن من در خیابان با شلیک گلوله ای به سکون می رفت

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago