من هم انسانم !
می آید
از هر طرف
به سوی آغوش من
دردها
غصه ها
مصیبت ها
گریه ها
فریادها
شیون ها
زاری ها
زخم ها
محنت ها
و نجواهای خاموش شده
من باید صلیب رنج و اندوه چند میلیارد انسان را
بر این دوش های ناتوانم حمل کنم ؟
نه
من هم انسانم
کم می آورم
طاقتم طاق میشود
بی طاقت می شوم
از دست می دهم
صبوری را
و زانوانم ،
زیر بار این صلیب ،
خم می شود
نه
من هم انسانم
فرزند کسی هستم
فرزند خدا ؟
نه
فرزند خدا نیستم
چون آن گاه
که چشم بر این جهان گشودم
پدر نبود
و خدا غایب بود
نه
من هم انسانم
از دیدن کودکان گرسنه
دیدن جنگ و غارت
از اسارت بردگان
دیدن اعدام ها
از استبداد
از استثمار
از استعمار
از اشغال
از تجاوز
از طلم و ستم
از قحطی و بیداد ،
دلم به درد می آید
نه
من هم انسانم
عاشق آبادی
عاشق آزادی
عاشق عدالت
تشنه ی دوست داشتن
تشنه ی دوست داشته شدن
اما تا کی باید صلیب درد و اندوه چند میلیارد انسان را
بر این دوش های ناتوانم حمل کنم ؟
به روبرو نگاه کن
زمان رهایی نزدیک است
دارند جلجتا را تزئین می کنند
برای به صلیب کشیدن ،
جشن مفصلی گرفته اند
انتظارها رو به پایان است
آزاد می شوی
و رهایی ،
چه ترانه ی زیبایی خواهد شد !
اکبر درویش. ۵ اسفند ۱۳۹۸
در این دنیای بی در و پیکر چه رنج هایی را آدمی باید تحمل کند . هزاران فریاد از این بیداد
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس