Categories: شعر

من و خدا و خانه

1

یک بار
که به زیارت خانه
مشرف شدم
همه دیدم
اما خدا را ,
در خانه نیافتم
آسیمه سر برگشتم
دل چرکین …
بار دیگر ,
که قصد تشرف نداشتم
خدای را
در خانه ی خود یافتم
آری ,
خدا به زیارت من آمده بود !!

2

بار دیگر ,
چون به سفر حج
مشرف شدم,
باز خدا را ,
در خانه ندیدم
چو از سفر حج همی باز گشتم
مرا گفتند :
خدا به میهمانی به خانه ات آمده بود
و تو غایب بودی
بعد از آن هیچ قصد تشرف نکردم
و در خانه ,
همی منتظر ماندم .

از نوشته های مثلا عرفانی سال های دور
1359
اکبر درویش


akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago