Categories: شعر

می توانم بگویم !؟

می توانم بگویم :
– تنهاترین موجود روی زمین هستم !؟
می توانم بگویم :
– خود جزیره بودن ,
عظیم ترین درد کوله ی زیستن من است !؟
می توانم بگویم :
– تمام دردهای هستی ,
در پیش پاهای من بسته شده است !؟
کاش ,
تنها با مرگ میعاد داشتم
و دل بی تاب من ,
به مرقد او دست می کشید .
می توانم بگویم :
– حتی خدا هم مرا به خود وانهاده است !؟
این اضطراب است
این دلهره است
این است که هر دم دغدغه ,
در باغ دلم گل می دهد !
من را بگو چه ساده بودم
که خیال می کردم :
– انسان ,
این قدرت مطلق هستی ,
آزاد آفریده شده است
تا خود راه خود را انتخاب کند
و دریغا ,
دیدم که انسان نیست که انتخاب می کند
که جبر ,
اختیار را از انسان گرفته است
و تحمیل است که هردم برمی گزیند .
این سخت است
این دشوار است
این است که خود را ,
هر لحظه تنهاتر در سرداب زمین ,
احساس می کنم !
می توانم بگویم :
– حتی مرگ هم مرا از خویش رانده است !؟
اکبر درویش . 3 خرداد ماه سال 1367
akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago