Categories: شعر

نفهمیدی !؟


نفهمیدی
زمین ,
نفس می کشد
نفهمیدی
آسمان ,
فریاد می زند !؟
صدای جیغ می آید
و فصل های جاری
یکدیگر را دور می زنند
بهار می رود
تابستان می شود
پاییز می رود
زمستان می آید
همه چیز تکرار است
همه چیز جاری ست
مانند شب ها
که از پس روز می آیند
مانند روز
که شب را به خواب می نشاند
و ما هنوز نمی دانیم
چه حجب و حیایی ست
در این روزگار
که با هر مرگ ,
تولدی تازه را نوید می دهد
و هر درختی که بر زمین می افتد
جوانه هایی نو سر می زنند

نفهمیدی
درخت ها می مانند
و تبرها می میرند
نفهمیدی
پرستوها پر می گیرند
و قفس ها می پوسند !؟
و باز زندگی جاری ست
جاری
جاری …
مانند رود
مانند رودی که به دریا می پیوندد .

اکبر درویش . 5 آبان ماه سال 1392

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago