ترانه

نمی بینی ؟

 

نمی بینی ؟

 

از چه تو می پرسی

که چرا غم دارم

نمی بینی شوق را

در دلم کم دارم

بی پناه بی سنگر

در دل طوفاتم

بی رفیق و همدرد

رو به مرگ می رانم

راه من تا مسخ است

تا افول و سوختن

در عبث بی هوده

سنگ به درها کوفتن

هیچ دری اما باز

نشود پیش من

شب تاریک دل

نشود هیچ روشن

جز مصیبت هرگز

در شبم نوری نیست

چلچلراغم بی نور

آسمانم خالی ست

خسته ی درد هستم

از توان افتاده

زخمی دست عشق

تکیه بر باد داده

پر ز خواستن اما

بی توانم ای داد

از نداشتن در دل

خفته است صد فریاد

رانده ی دست دوست

پیش پای دشمن

خنجر نامردی

رفته در قلب من

ای دریغا آری

زندگیم بی نمور است

جاده ی خوشبختی

از من و من دور است

نمی بینی ای دوست

دل من غم دارد

تو حریم خواستن

داشتنو کم دارد

اکبر درویش . سال 1364

 

ااگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد

 

و چه کس می داند در دل من چه می گذرذ … دلی که پر از غم است و شادی را کم دارد

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago