Categories: شعر

نه نمی خواهم بزرگ شوم

چشم هایم را می بندم
انگشت های اشاره ام را
به طرف هم می آورم
و آرزو می کنم
آرزوئی دور از دست
آرزوئی ناممکن
آرزوئی …

می خواهم
زمان در من توقف کند
گذشت سال ها در من بمیرد
تا بزرگ شدن را فراموش کنم
تا همیشه یک پسر نوجوان بازیگوش باقی بمانم
پسر بچه ای که هنوز تنها دلخوشی اش
روزهای تعطیل مدرسه باشد
پسر بچه ای که با یک نگاه زیبا
به شعف می آید
و یک اخم معلم
می تواند یک روز زیبایش را خراب کند
و هنوز صداقت و مهربانی را
در قلب خود دارد
و با کینه و نفرت بیگانه است

می خواهم
در همین سن درجا بزنم
وقتی بزرگ شدن
مرا به دنیایی می کشاند
که باید من ساده ی خود را قربانی کنم
دنیایی که بر صورت ها ماسک است
و در دست ها خنجر
که باید بکشی
وگرنه کشته خواهی شد
دنیای بی رحمی که
جز رذالت و شقاوت
هیچ نمی داند

می خواهم
در همین سن درجا بزنم
وقتی بزرگ شدن
راهی در پیش پای من خواهد شد
تا تمام صداقت خود را
قربانی حیله ها و تزویرها کنم
که همه چیز را در پیش پای قدرت و ثروت فدا کنم
که تنها به خود بیندیشم
قربانی کردن همه برای من

می خواهم
در همین سن درجا بزنم
وقتی بزرگ شدن …

اکبر درویش
این شعر در 18 سالگی در سال 1352 سروده شده است
ویرایش : 7 تیرماه سال 1393

 

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago