Categories: ننویسندگی

نوعی شکنجه

ننویسندگی :
( با عرض پوزش برای بعضی واژه ها و …)
به نام آن که می زند و ما می رقصیم
من پرم از حرف های نا گفته
من پرم از ناگفته های نا شنفته …
آیا باید گفت !؟؟
چگونه می توان آن چه را با رنج و مشقت در درون من شکل گرفته , دردی چون آبستنی را بر من تحمیل کرده تا تولد یافته و هی به من سیخونک می زند تا بیرون بیاید و گفته شود , بگویم ؟
من که همیشه اعتقاد داشته ام که ارزش آدمی به حرف هایی است که برای نگفتن دارد , که سکوت مرد , …حالا که وقت گفتن است باید بگویم یا باز سکوت پیشه کنم تا این حرف ها را به کسانی که دلی برای شنفتن دارند برسانم , …!!؟؟
من که همیشه به این اندیشه بوده ام که گفتن جان کندن است و شنیدن جان پروردن , حالا باید جان بکنم و بگویم ؟
اما گفتنی را زمانی می شود گفت که مخاطب شنیدنش را پیدا کنی !! هر حرفی را به هر کسی نمی توان گفت . حرف هایی است زیبا و ناب , دردانه , عزیز , نازدانه , برای کسانی که زیبا می فهمند , درد را احساس می کنند و لبریز شعور و شرف هستند . این حرف ها را که نمی شود به هر کسی گفت ! هر آدم احمق بی شعور نفهم کثافت لجن خود فروش بی شرفی که لیاقت ندارد این حرف های عزیز و گرامی را بشنود . این حرف های آشنایی که از دلی دردمند و زخم خورده و هشیار , از دلی پاک و صاف و زلال , از دلی که درد مردم دارد و دوستدار آگاهی است , بیرون می آید باید فقط گوش هایی بشنوند که به زیارت آگاهی رفته اند و معنی درد را می فهمند و دل در هوای آزادی دارند و به عدالت می اندیشند , که معنی زیبایی را می فهمند و زلالی را تجربه کرده اند , که عشق را می شناسند و می توانند دوست بدارند و می شود دوستشان داشت …
حرف های مرا اگر این آدم های متعفن کثافت دیوث بی همه چیز که فقط به فکر خودشان و شکمشان و زیز شکمشان هستند بشنوند نه تنها درک نمی کنند , نه تنها نمی فهمند , که … چه بگویم !!؟؟
این جاست که می گویم ارزش هر کس به حرف هایی است که برای نگفتن دارد . این جاست که می گویم هر گفته را مخاطبی لازم است که بفهمد , که حس کند , که بنوشد , گفتم بنوشد ؟ آری , جام زهری است که باید نوشید و از مسمومیت آن به شعف آمد و به خلسه رسید و در حال جان کندن حس کرد و آن گاه مرد اما نه مرگی که روزمره شده است , مرگی برای تولدی دیگر …
حالا مانده ام بر سر دو راهی تردید
آیا بگویم تا…
یا نگویم تا…!!؟؟
اکنون گفتن برایم نوعی شکنجه لذت بخش شده است .. هر چه بادا بادا این شکنجه را می پذیرم .

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago