Categories: شعر

و از جمعیت دور شد !

و از جمعیت دور شد !

 

نشسته بود
نگاهش بر زمین
غرق در تفکر
با ترکه ی نازک در دستش ،
روی زمین خاکی
می کشید
خطوط درهم و برهم

احساس تنهایی می کرد
انگار در زمین تنها مانده است
تنهای تنها
هر چند در رو‌ به رویش ،
انبوه جمعیت ،
چشم به او دوخته بودند
تا کلامی بگوید
و شاید هم ، معجزه ای !!

یکی چشم هایش کور بود
از او می خواست چشم هایش را بینا کند
دیگری مرض پیسی داشت
یکی سرفه های وحشتناک ،
دیوانه اش کرده بود
دیگری از او می خواست گره از کارش بگشاید
چند سال بود که در آرزوی فرزند می سوخت
چند جذامی
آن طرف تر ،
در آرزوی شفا
خلاصه هر کس آرزوی علاج بیماری اش را ،
و شفا و مرهم دردش را ،
در دست ها و کلام او جستجو می کرد

ناگاه سر بلند کرد و از جا برخاست
رو به سوی انبوه جمعیت گفت :
من تنها می توانم از مهر و محبت ،
با شما سخن بگویم
همدیگر را دوست داشته باشید
و از یاری به یکدیگر دریغ نکنید
که جهان بر اساس عشق بنا شده است !

و همچنان که از جمعیت دور می شد ،
زیر لب با خود می گفت :
کاش این مردم ،
روزی به این آگاهی برسند
که برای علاج دردهای شان ،
سراغ طبیب بروند
نه در انتظار معجزه ،
سال های سال با بیماری سر کنند

و از جمعیت دور شد !

برداشتی متفاوت از انجیل عیسی مسیح
اکبر درویش . ۲۴اسفند سال ۱۳۹۸

و از جمعیت دور شد !

 

کاش مردم به جای دنبال رمال و فالگیر رفتن و توسل به این امامزاده و آن امامزاده و نذر و انداختن سفره برای شفا علم را باور کنند و از راه درست به دنبال حل کردن مشکلاتشان باشند 

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس

 

 

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago