و من چقدر از این نمی شودها دارم !!
من لبریز و سرشارم از حرف های گفتنی … حرف های خوب شنفتنی … اما گاهی احساس می کنم که شاید با گفتن بزرگترین خیانت را می کنم . … و … سکوت می کنم
با کدام مخاطب آشنایی باید حرف های عزیز و دردانه را گفت !؟
حرف های زیبایی که از دلی زیبا و دردمند و عاشق , از دلی پاک و صاف و زلال بیرون می آید را باید فقط گوش هایی بشنوند که معنی زیبایی را می فهمند , پاکی را ستایش می کنند , زلالی را درک می کنند , عشق را می شناسند , می توانند دوست بدارند و می شود دوستشان داشت .
من سال ها با نگاه حرف زده ام با نگاه خوانده ام با نگاه شنیده ام و با نگاه زندگی کرده ام و بغض خسته ام را در خفقان گلویم فرو داده ام و اگر سکوت کرده ام , همیشه با سکوت نیز گفته ام و چه فریادها که با سکوت کشیده ام .
من سال ها با نوازش های مرموز ناشناخته ای و سکوت شگفت آور پر رمز و رازی حرف هایم را گفته ام تا حرف های ناز و عزیز دردانه ام را هر کسی نشنود .
من سال ها حرف های گلویم را , بغضم را , عشقم را , دوست داشتنم را , خواستنم را , و … و … و … همه را شعر و سرود کرده ام چون می دانم این حرف ها را فقط باید دلی بشنود که زیبا باشد . آن چنان زیبا که نشاید گفت … آن چنان عزیز که نباید گفت …
این جاست که می گویم هر گفته را مخاطبی لازم است که بفهمد که حس کند که بنوشد … گفتم بنوشد ؟ آری ! جام زهری است که باید نوشید و از سکر آن به شعف آمد و غرق شد و در حال غرق شدن , یکباره از میان گرداب ها و مرداب ها بیرون آمد و فریاد کرد زندگی را … از نو بودن را … از نو شدن را …
حرف هایی هست که نمی شود گفت
احساس هایی هست که نمی شود بیان کرد
و خواستن هایی هست که نمی شود خواست
و من چقدر از این نمی شودها دارم !!
اکبر درویش