Categories: شعر

” پوئم سمفونیک شماره شش ” “فصل های اسارت “: ” فصل چهارم ” :

پیش در آمد :
ای پرنده ی محبوس !
به بین
تمام چهار فصل سال ,
زمستان است
دیگر نه بهار ,
نه تابستان ,
و نه حتی پاییز ,
زمستان است
زمستان است !

” پوئم سمفونیک شماره شش “
“فصل های اسارت “:
” فصل چهارم ” :

ای مرغک اسیر !
که در تمام شهر ,
فریاد می زنی :
_ زمستان است …
زمستان است …1
اینک بنگر هجوم بی رحم سرما را
در باغستان سرسبز و با نشاط ما ,
که چون قبرستانی خالی و متروک شده است 2
اینک که جوانه ها ,
هنوز به گل نرسیده ,
پرپر می شوند 3
اینک که جز صدای شیون و ضجه و زاری ,
_ آوای دیگری نیست 4
درخت های سرسبز و استوار ,
که برگ های شان سایه سار مسافران خسته بود ,
اکنون یکی یکی بر خاک می افتند 5
اینک که از هر سو ,
غارتگران وحشی ,
خود را آماده ی تاخت و تاز می کنند
تا باز بزنند و غارت کنند و بکشند و ببرند 6
تا در این باغستان سرسبز ,
که روزی خانه ی شقایق و لاله و سوسن بود ,
حتی یک گل سرخ هم باقی نماند 7
تا دیگر کسی به اندیشه ی بهار ,
تا باژگونی ی زمستان ,
پای در راه سفر نگذارد 8
تا مردان خسته و تکیده ,
سر در لاک خود فرو برند
و از یاد ببرند که باید بعد از هر زمستان بهاری باشد 9
تا دیگر مادر بزرگ ها در شب های چله ,
وقتی که نوه های خود را
به دور خود ,
در کنار کرسی ,
_ جمع کرده اند ,
برایشان از بهار قصه نگویند 10
تا دیگر حتی واژه ی بهار از کتاب ها محو شود 11
و جوانه های کوچک ,
که روز شماری می کنند برای آمدن بهار ,
باور کنند که بهار تنها قصه ای بوده است ,
_ که می شود آن را در خواب دید 12
تا باور کنند که همیشه ,
تا بوده و نبوده ,
زمستان بوده است 13
و زمستان خواهد بود . 14

ای مرغک محبوس !
که هنوز هم در هر کوی و دشت ,
فریاد می زنی :
_ زمستان است …
زمستان است … 15
اما ,
بعد از هر زمستان ,
باید که بهار میلادی دوباره یابد 16
اکنون به بین که دیگر بهار از یادها رفته است 17
تنها زمستان است که در هجوم وحشیانه ی خود ,
به نابودی ی گل های سرخ فرمان داده است
تا زمستان برای همیشه ماندگار شود . 18

ای مرغک دربند !
که در قفس خود ,
می خوانی :
_ زمستان است …19
سرت را از لای میله های قفس , بیرون میار ! 20
خاموش باش …21
در کنج قفس خود آرام بگیر 22
سرت را در زیر بال هایت پنهان کن 23
منقارت را در لای پرهای نرم و رنگینت فرو ببر . 24

ای مرغک اسیر !
که همراه دل من ,
می خوانی :
_ تمام فصل ها زمستان است
زمستان است … 25
ای پرستوی اسفندی !
بهار مرده است
بهار مرده است
و انگار دیگر هیچ گاه بهار نخواهد آمد . 26

اکبر درویش . تیر ماه سال 1364 . تهران
با الهام از گفتگوهای تنهایی از دکتر علی شریعتی

akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago