من پیامبری هستمکه با لب های توبه معراج می روم
من پیامبری هستمکه بر دست های تونماز می گذارم
آیا ,باور نمی کنی که مردمبه چنین پیامبری نیاز دارندتا در سایه ی عشق ,جهان را گلستان کنند !؟
اکبر درویش . 18 شهریور سال 1393
سوره ای دیگر .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…
یکنفر باید باشه یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…
بهار آمد چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…
صدای تو خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…
شرقی غمگین من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…
استفراغ ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…