Categories: شعر

چه روزگار تلخی !؟

چه روزگار تلخی !؟

چه روزگار تلخی

ننگ بر این روزهای شوم

یک تن را همدرد نمی یابی

یک نفر را همراه نمی بینی

همه دورو

همه کینه جو

پر از نفرت

همه خنجر در دست کمین گرفته ،

در جاده های شب

به هیچ کس نمی توان اعتماد کرد

حرف هیچ کس را ،

نمی توان باور کرد

دوست و دشمن ،

هر دو در انتظار فرو ریختن تو ،

لحظه شماری می کنند

و باید ،

اگر می خواهی به سلامت از این مهلکه بگذری ،

تو هم پست شوی

تو هم همراه کینه و نفرت شوی

تو هم فرومایه گردی

تو هم …

اما ،

من نمی توانم

قلب من هنوز ،

از عشق لبریز است

من به وحدت جهانی می اندیشم

که مردم آن تفرقه را نماز می گذارند !

اکبر درویش . تابستان سال ۱۳۷۸

 

چه روزگار تلخی !؟ گله و شکایتی از دست این روزگار تلخ و …. و گله از مردمی که یکدل و یکصدا نیستند
اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago