چه روزگار سرد و سیاهی !

چه روزگار سرد و سیاهی

 

….. تا آن چنان سقوط کردند

که مغز های شان ،

همسفر زیر شکم های شان شد

و قلب های شان ،

پرپر زد و پرپر شد

و هیچ کس نفهمید

آن گمشده ی موعود ،

عشق بود

که بی رمق ،

هیچ نفس نمی کشید

 

چه روزگار سرد و سیاهی !!

 

اکبر درویش . بهمن ماه سال 1395

طرحی برای یک شعر

چه روزگار سرد و سیاهی

 

چیزی گم شده است که بین قلب های ما و دست های ما را از هم جدا کرده است . برای همین به جان هم افتاده ایم و دوستی ها به دشمنی بدل گشته است و سر در گم و گیج هستیم . باید گمشده ی خویش را پیدا کنیم

 

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییترو یوتیوب و بلاگرو لینک این و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago