نگاه ها همه به جانب یعقوب برگشت
سر به زیر انداخت
لرزه ای براندامش افتاد
به فکر فرو رفت
آیا او بود که یوسف را به چاه انداخت !؟
و یعقوب
درمانده و حیران
با حال پریشان گفت :
اگر من میان فرزندان تفاوت قائل شدم
اما … اما …
اما این خواست من نبود
من تمام فرزندانم را دوست داشتم
همه ی آن ها برای من عزیز بودند
اما خداوند از من خواست
تا یوسف را دردانه کنم
که اورا بیشتر دوست بدارم
که بین او و دیگر برادرانش تفاوت قائل شوم
من امر خدا را اطاعت کردم
خدا چنین می خواست
و نگاه ها همه ,
به سوی خدا باز گشت
خدایی که بین بندگانش فرق می گذاشت
خدایی که یکی را عزیز می کرد
اما دیگران را خوار
آری
او یوسف را به چاه انداخت
برادرها بیگناه بودند
حتی یعقوب نیز گناهی نداشت
گناهکار واقعی کسی جز خداوند نبود !1
اکبر درویش . اسفند سال 1390