کیو کیو بنگ بنگ
هنوز دلم برای زدن زنگ خانه ها
و فرار کردن ،
تنگ می شود !
کیو کیو بنگ بنگ
هنوز صدای شلیک گلوله ها می آید
راست می گفت
با آن کله ی طاسش و شکم مانند بادکنکش
حاج آقا را می گویم
همیشه می گفت :
کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد !
و آن قدر این جمله را تکرار کرد
که هنوز که هنوز است ،
کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد !
کیو کیو بنگ بنگ
سحرگاهان اعدام را ،
در فیلمنامه ام ،
دوباره نویسی می کنم
مادر من ،
مادر من نبود
مادر من مادری بود که قصه ی او را ،
” ماکسیم گورکی ” ،
در کتابش نوشته بود
آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد !
و پدر من ،
شاید ” مانی ” بود
که پیکرش را ،
سی روز به زنجیر کردند
و عاقبت جنازه اش را ،
از کاه پر کردند
و کسی نفهمید که جنازه اش را ،
عاقبت در کجا دفن کردند
آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد !
کیو کیو بنگ بنگ
چرا تمام نمی شود
صدای رگبار مسلسل ها
گوشم دارد کر می شود
من هیچ گاه طعم آزادی را نچشیدم
و از عدالت ،
بهره ای نبردم
با این که پر بودم از اندیشه ی نیک
از گفتار بر حق
و از کارهای درست
آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد !
همراه ” حلاج ” بر دار آویخته شدم
چون ” عین القضات ” ،
شمع آجین شدم
و چون ” ژاندارک ” ،
در آتش جهل مقدس سوخته ام
آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد !
کیو کیو بنگ بنگ
میدان بوی خون می دهد
خیابان بوی خون می دهد
کوچه بوی خون می دهد
خانه بوی خون می دهد
من بوی خون می دهم !
دوباره زنگ در خانه ها را می زنم
اما این بار فرار نخواهم کرد
و به هر کس که در را باز کند ،
شاخه ای گل سرخ هدیه خواهم داد
آری کله ی من بوی قرمه سبزی می دهد !
اکبر درویش . ۲۵ خرداد ماه سال ۱۴۰۰