Categories: شعر

گفت … گفتم …

گفت :
خدا عادل است
گفتم :
من در هیچ کجای زمین
عدالت را ندیده ام
عدالت برای من
رویایی شده است
که در خواب هم نمی توان دید
گفت :
خداوند انسان را آزاد آفریده است
گفتم :
کدام آزادی !؟
من هرگز آزاد نبوده ام
و هیچگاه نفهمیدم آزادی یعنی چه
هر روز زندگی را
در زندان هایی تجربه کردم
تا دریابم
آزادی
تنها واژه ای است
که در کتاب ها معنا می شود
گفت :
اما خدا هست
خدایی که دوستدار آزادی ست
خدایی که عاشق عدالت است
گفتم :
اما من
در هیچ کجای این زندگی
نقشی از خدا ندیدم
همه جا ظلم و ستم بود
همه جات فقر و نابرابری بود
همه جا جنگ بود و کشتار
و زندان ها
با شکنجه های بیرحمانه ی شان
آغوش باز کسانی که
به آزادی و عدالت می اندیشیدند !
اکبر درویش . تیر ماه سال 1384
akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago