Categories: شعر

گلایه

 

گلایه

 

دل من
مانند حقه ی بافوری ست
که داغ می شود
صدایش بلند می گردد
سوخته ها را 
به درون خود می کشد
لذتش مال دیگران است
ته مانده هایش
سوخته هایش
از آن من


و همین سوخته ها را نیز ,
دوباره دیگران خالی می کنند
لذتش را
دیگران می برند و …
من می مانم
با یک درون خالی خالی …

 

من درد می کشم
من رنج می برم
و خالی و تهی
در دنیایی تنفس می کنم
که دیگران در پی لذت های خود هستند !

 

کاش این حقه ی خالی مانده
می افتاد و
هزار تیکه می شد !!

 

اکبر درویش

از میان دستنوشته های قدیمی

اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می کنید می توانید مرا در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بلاگر و لینک این  و پین ترست و فیسبوک دنبال کنید . و می توانید نظرات و انتقادات خود را در زیر با ما در میان بگذارید . با سپاس بسیار از دوستان همراه و همدرد 

akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago