Categories: شعر

یک استکان من یک استکان خدا

یک استکان ,
من
استکان دیگر ,
خدا …
بنوشیم
مست شویم
سیاه مست شویم
آن گاه
بگذار یک روز
من خدا شوم
و تو بنده گردی
اما هشیار نشو
نگذار مستی از سرت بپرد
که اگر هشیار شوی ,
از آن چه خلق کرده ای
پشیمان خواهی شد
دلت می گیرد
از خودت بیزار می شوی
وقتی فقر و محرومیت را
در زمین می بینی
وقتی می بینی
همه جا ظلم و ستم حکمفرماست
وقتی می بینی آزادی
تنها در فرهنگ نامه ها معنا دارد
و عدالت ,
شعاری ست که
هیچگاه شکل نمی گیرد
از روزگار ما
حالت بد می شود
از این همه قتل و غارت و چپاول
از این همه کشتار و جنایت و آدم کشی
وحشت می کنی
و دیگر هرگز
زیر لب نخواهی گفت :
فتبارک الله
احسن الخالقین
یک استکان دیگر ,
من
یک استکان دیگر ,
خدا …
اکبر درویش . 30 اردی بهشت سال 1394
akbar darvish

Share
Published by
akbar darvish

Recent Posts

سوره ای دیگر

  سوره ای دیگر   .شمس حقیقت ،در کدام سیاه چالهگرفتار شدکه دیگر فصل ها…

1 سال ago

یکنفر باید باشه

  یکنفر باید باشه   یکنفر باید باشه که حرفامو گوش بکنهآتیشی که در درون…

1 سال ago

بهار آمد

  بهار آمد   چشمانت را که باز کردی ، همه جا پر از گل…

1 سال ago

صدای تو

  صدای تو   خدا را صدا زدمصدای تو را شنیدم !!باور نمی کنی ؟گوش…

1 سال ago

شرقی غمگین

  شرقی غمگین   من آن شرقی غمگینی هستمکه هر روز عاشق می شومو هر…

1 سال ago

استفراغ

  استفراغ   ( باز سازی شعر تهوع )چون پیرمرد سیفلیس گرفته ایلنگ لنگان خودش…

1 سال ago