ترس ,برادر مرگ است ...اکنون ,می ترسم ,تو را ,صدا کنم ..!!..........اکنون می ترسم ...تو ... را ... صدا ...کنم…
مرا به بینمن هستمو دوست می دارمآن چنان زیباآن چنان زلالآن چنان شگفتکه نمی توان گفتکه نشاید گفتکه نیاید گفت…
آغوشت ,کدامین شب ,پناه این تن خسته ی من خواهد شدو در کدام لحظه ی ناب ,دستانت ,نوازش خواهد کرد این…
چه کسی ,سکوت را می فهمد ؟...من او را ,گم کرده امسال هاست .. سالیان ها...پیش از خلقت انساناز ازلپیش از…
خودت را ,رها کندر آغوش من هستیاین امن ترین مامن دنیا...سر بر شانه ام بگذارهق هق گریه هایت را ,اندوه…
بارها , ...زخمی شدمخسته شدماما از پای نیفتادمآزادی از قفس ,این آرزوی دیرینه ...اما هر گاه ,از قفسی آزاد شدم…
مرا بنوازبا چشم های بستهاکنون که کوری ,بیماری ی همه گیر جهان ما شده استبه بین ,دریا به موج رسیده…