شعر

ای برادر مرگ…

ترس ,برادر مرگ است ...اکنون ,می ترسم ,تو را ,صدا کنم ..!!..........اکنون می ترسم ...تو ... را ... صدا ...کنم…

12 سال ago

مرا به بین …

مرا به بینمن هستمو دوست می دارمآن چنان زیباآن چنان زلالآن چنان شگفتکه نمی توان گفتکه نشاید گفتکه نیاید گفت…

12 سال ago

خواب است ؟

آغوشت ,کدامین شب ,پناه این تن خسته ی من خواهد شدو در کدام لحظه ی ناب ,دستانت ,نوازش خواهد کرد این…

12 سال ago

دل من …

دل من ,آن جاستپیش تودل تو ,اما ,در کجا ,می گردد...!!؟اکبر درویش . تابستان سال 1372 رزن همدان

12 سال ago

چه کسی , سکوت را می فهمد ؟…

چه کسی ,سکوت را می فهمد ؟...من او را ,گم کرده امسال هاست .. سالیان ها...پیش از خلقت انساناز ازلپیش از…

12 سال ago

شاید…

از نگاه نو ,آبستن شده ام !به بین چه فروتنانه ,درد زایمان را ,چون صلیبی ,بر دوش می کشمتا فرزندی…

12 سال ago

در آغوش من هستی

خودت را ,رها کندر آغوش من هستیاین امن ترین مامن دنیا...سر بر شانه ام بگذارهق هق گریه هایت را ,اندوه…

12 سال ago

پرواز را به من بیاموز

بارها , ...زخمی شدمخسته شدماما از پای نیفتادمآزادی از قفس ,این آرزوی دیرینه ...اما هر گاه ,از قفسی آزاد شدم…

12 سال ago

مرا بنواز…

مرا بنوازبا چشم های بستهاکنون که کوری ,بیماری ی همه گیر جهان ما شده استبه بین ,دریا به موج رسیده…

12 سال ago

ای عشق…

رویای باکرگی ی مرا ,به زفاف کدام شب می بریای در من ,نهان...من با تو بزرگ می شوماکنون ,جشن دلتنگی…

12 سال ago