ز اعتکاف چشم توهزار سال گذشته استبه بین هنوز نگاه منبه اعتکاف نشسته استتو را صدا زنم به شبتو را…
ای داد و وای ای داد و بیداداز دست این زمونه ای دادهیشکی با هیشکی مهربون نیسرفته دیگه اون روزای…
عریان شوید ای واژه هاتا من بخوابم با شمالب بر لب هم بدهیمتا که شویم پر از صدامحکم در آغوشم…
برهنه شید ای واژه هادر بستر عریان منبوسه به بوسه ام بدیدریشه کنید در جان منمحکم در آغوشم بگیرای واژه…
تو خود_ حرمت آبی لبای تشنه مو دریابتوی قلب من ظهور کن توی بیداری و تو خوابجلوی پام صف کشیدن…
وقتی که قلب من می گیرهواژه ها میان به عیادتجاری می شن تو دفتر منشعرای دربند اسارتجار می زنن هوار…
تو چشات یه چیزیه که به من می گه ببینتا که خون تو رگ هاته روبروی من بشینتو چشات یه…
با تو من می خوابمزیر سقف رویادستاتو می گیرمتا به صبح فردابا تو من می خوابممثله نور با آینهشوق پرواز…