شعر

چه روز و روزگاری !!

چه روز و روزگاری !! هوای شهر ما تاریک و سرد است و رنگ چهره هامون زرد زرد است خداوندا…

3 سال ago

سکوت کن !

سکوت کن !   سکوت کن حرفی نزن با تو ، تمام آسمان مال من است با تو ، تمام…

3 سال ago

پوتین !!

    پوتین ، کاش ، پوتین هایش را ، از پاهایش در می آورد بند آن ها را به…

3 سال ago

به باغ می اندیشم

  به باغ می اندیشم شعری با صدای اکبر درویش     اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می…

3 سال ago

شب تاب ها بتابید

شب همه شب تمام عمر ، فقط شب بی آغاز بی آواز بی پایان ... پس کی ، خورشید را…

3 سال ago

صندوقچه

. صندوقچه صندوقچه ای سفارش داد پرسیدند : از برای چه ؟ گفت : می خواهم خدای خود را ،…

3 سال ago

تنها مانده ایم

برادرم ، تنها مانده ای زنه تو ، همه ی ما تنها مانده ایم و حتی ، فرصت آن نیست…

3 سال ago

شاید … !

    شاید شاید ... ! شب شکستن ، من روی پله ها نشسته بودم رو به سراب رو به…

3 سال ago

بندها را بی هوده نبسته اند !

نفسم ، بند آمد بندها را ، بی هوده ، نبسته اند بر سر هر کوچه هر خیابان هر میدان…

3 سال ago

سلطان یخ !!

سلطان یخ !! ابر هست باد هست باران هست اما ، قحطی ... ... قحطی... خشکسالی بی آبی و تشنگی…

3 سال ago