چه روز و روزگاری !! هوای شهر ما تاریک و سرد است و رنگ چهره هامون زرد زرد است خداوندا…
به باغ می اندیشم شعری با صدای اکبر درویش اگر تمایل دارید و شعرهای مرا دنبال می…
شب همه شب تمام عمر ، فقط شب بی آغاز بی آواز بی پایان ... پس کی ، خورشید را…
برادرم ، تنها مانده ای زنه تو ، همه ی ما تنها مانده ایم و حتی ، فرصت آن نیست…
نفسم ، بند آمد بندها را ، بی هوده ، نبسته اند بر سر هر کوچه هر خیابان هر میدان…
سلطان یخ !! ابر هست باد هست باران هست اما ، قحطی ... ... قحطی... خشکسالی بی آبی و تشنگی…