و باز هم زمستان است ! زمستان است باز هم زمستان و دل من ، در خاک است ریشه…
زمستان است ! زمستان است و باز هم ، زمستان .... و هوای سرد بر گرده ی درختان شلاق…
چقدر باران را دوست دارم ! می خواهد ببارد آن ابر سیاه اما نمی داند چگونه کافی ست که…
آرزو !! من به زندان افتادم شکنجه شدم تبعید گشتم در روزگارانی که هنوز نبودم زیرا عدل و داد…
اینگونه بود که کلمه تنها ماند ! در آغاز کلمه بود اما ما گفتنی ها را نگفتیم و شنیدنی…