با سپاس از دوست هنرمند و گرانمایه ام :Danilo Martinisای در من ,جاری...جاری...مرا به شعف می آوریبه من شوق بودن…
مانند سگ زخمی ,زوزه می کشم ...سنگ ها را تحمل می کنم ...در اندیشه ی گوشه ای تاریک و خلوت…
روز شاعر شدن من ,تو را ,یادت هست !؟یادت نیست !؟یادت نیست !آن روز که نگاه من ,به نگاهت افتادمن…
زیبایی ی نگاه توفسانه شدتمام لحظه های منترانه شدبه بین چه عاشقانه مانده ام کنار تو...کنار من ...کنار عشق ...دوست…
سردم می شودوقتی بودن توسقف من نمی شود..وقتی میان من با تو ,فاصلهدو خط موازی استکه ...هیچ گاه به هم…
خویش مغرور من !این سر و این هم تندر ره عشق تو من گذشتم از مناین فداکاری را تو کنون باور کنبشکن…
کامل نمی شومخودم می شوم ...پذیرفته ام که من آن عیسای ناصری نیستمکه باید صلیب بر دوش تا فراز جلجتا…