افسوس ,که دیگر دیر استهر چند ,رنج نداشتن ها را ,آگاهانه ,احساس می کنیاما چگونه ,پای را ,بیرون از این…
تا رسیدن به دریا راهی نیستحتی گر شبنم باشیحتی اگر کم باشی خم باشیخسته و درهم باشیتو , می توانی…
من ,دلم می خواهدآن چنان که باید ,زندگی را کشف کنم _ زندگی کردن را _من ,دلم می خواهدروزگاری ,فارغ از…
در دنیایی حصار در حصار ,.اکنون مرا به بند کشیده اند ...در زندان خود اسیردر زندان تو اسیردر زندان زندگی…
درد را بکشننویس ...!!و کشیده شدمتا نا کجا آبادیکه نشانی از هیچ آبادی نداشتبرهوت...برهوت...آیا جز سراببرای یک مسافر تشنهچیز دیگری…
"بر خاستم تا سخنی بگویممیخواستم بگویم :_ ما همه قربانیان لحظه ای هستیمکه تاریخاز تبرئه ی آن عاجز استاما گفتند…