زمین خسته فریاد کشید :_ خدا ...!!آسمان درهم شکسته فریاد کشید :_ خدا ...!!کوه و جنگل و دریاکویر و باتلاق…
به ایستاین جادر همین نقطهدر همین مکانروزهای گستاخی آغاز شده استشب چنان سنگین شده است که این شعله ی وحشینمی…
شب را ,با خواب های ناخوش همه مالیخولیاییدر بستر عرق کردن های ماندست و پا زدن های مانبخود پیچیدن های…
من سکوت را خوب می فهمم سکوت این روزها راسکوت این سال ها راسکوت این آدم ها را ...اما ,آن چنان…
نطفه های مجبور زمستانی :1تا دوباره مردن ,زندگی کنیماکنون زندگی را بخوانیمعشق رابودن را ...2نبودمنیستمآن که بود ,سایه ای بودکه…
عشق را در تمام جهان جارخواهیم زدما مردمی که با آگاهی به جنگ جهل رفته ایم..اما پیش از آنباید به آزادی سلام بگوییماما…