وقتی تو نیستی ,خواب را می خوانمشاید در خواب ,با تو بودن ,به حریم آرزوهای من راه پیدا کند.خواب ,آغوش…
سرکش...طاغی ...اما ,زیباخواستنیدوست داشتنی ...هیچ کسی نمی توانست تو را رام کنداما من ,چه عبثچه بی هوده ,فکر می کردم…
این خسته ی زخمی ی تنها را ,امشب ,امنیت کدام آغوشی ,پناه خواهد شد !؟یوخلای بی صلیبی هستم که انفجارهای زمین…
آه ای شانزده سالگی ,ای فصل گمشده ی من ,که هر چه بر سر من آمد ,از همان زمان آغاز…
نانم را می دهمآبم را می دهمجانم را می دهماما ,ایمانم را ,هرگز .....ای آزادی ,معتکف خانه ی توامستایش کننده…