غمگنانه گفت : دوستت دارم و من باور کردم که دروغ های زیبا هنوز بر جهان سایه انداخته است…
غمگنانه آرزو کردم یک بار خورشید را و هزاران سال خانه نشین شدم تاریکی را ... اکبر درویش…
غمگنانه اپرای دوست داشتن را چه زیبا اجرا کرد عیسی اما هنوز خروس ها نخوانده بودند که دشمنی و…
غمگنانه از همان دست که دادم از همان دست ، نگرفتم گل دادم اما تیغه های خنجر به سویم…
غمگنانه فرار می کنیم رو به سوی کدام هنجار ... کدام چراغ روشن بود اما شکست ؟ رویت ماه…
غمگنانه امیدهای به یاس نشسته آرزوهای بر باد رفته و رویاهای ناتمام ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد !!…