غمگنانه دیوارها را دیدیم و دروازه ها را بستیم تا به روزگار غریب خویش رنگ کوری بزنیم ! …
در قلب هم باشیم مرا نبوس حتی دست هایت را ، به دست من نده مهم نیست کافی ست…
مانند باران باش مانند باران ، رفیق باش باغچه ها را دنیا گلستان می شود ! اکبر درویش…
در آغاز کلمه بود در آغاز کلمه بود اما نه تو گفتی و نه من شنیدم اینگونه شد که…
هنوز هم عشق هنوز هم عشق برای نجات جهان کافی ست ! اکبر درویش . اسفند ماه 1398…
زمستان است ! زمستان است و باز هم ، زمستان .... و هوای سرد بر گرده ی درختان شلاق…