تمام من بودی اما تمام من بودی اما ، ناتمام مرا ، به دست طوفان ها سپردی ! …
پدرم خدا بود اما پدرم ، خدا بود اما ، دست مرا رها کرد تا در خیابان های شلوغ…
دشمن هم شده ایم مصلوب شد تا ما برادر شویم تا عشق آواز بخواند ؟ ای داد که دشمن…
عشق روز و ماه و سال نمی شناسد عشق ، روز و ماه و سال ، نمی شناسد !…
رنگ چشم های تان را دوست دارم کابوس ها ، رنگ چشم های تان را دوست دارم مانند دخمه…
ممکن شو ممکن شو ای محال دنیای زیباتری خواهیم داشت ! اکبر درویش . بهمن ماه سال 1395…
اکنون دارند خفه ام می کنند دست هایت را ، می خواستم نوازشم کنند اما اکنون ، دارند خفه…