شعر های اکبر درویش

زبان خروس ها را بریده اند

زبان خروس ها را بریده اند شب ... شب ... همه جا تاریکی همه جا سیاهی از روز نشانی نیست…

4 سال ago

دسته اش از ماست !

دسته اش از ماست درختان ، درختان سرسبز جنگل ، درختان بزرگ و پر شاخ و برگ درختان شاداب و…

4 سال ago

چه قصه ی دردناکی !!

چه قصه ی دردناکی !! . هزاران هزار نفر سر به زیر انداخته در زندان سکوت ، خود را پنهان…

4 سال ago

ابرهای دلتنگی

ابرهای دلتنگی ابرهای دلتنگی ، چه بی رحمانه بر فراز شهر خانه کرده اند   اکبر درویش . خرداد 1400…

4 سال ago

چه روزگار تلخی !؟

چه روزگار تلخی !؟ چه روزگار تلخی ننگ بر این روزهای شوم یک تن را همدرد نمی یابی یک نفر…

4 سال ago

ای آزادی

ای آزادی در این شب سیاه و تار که حتی ماه ، بغ کرده کنون ، تو را ، لبیک…

4 سال ago

برخیز و کاری کن !

برخیز و کاری کن ! خروس نیست که می خواند صدای جغد می آید اما به انتظار صبح منشین برخیز…

4 سال ago

عاشقانه

عاشقانه بوی دریا می آید وه چه زیبا می آید ! عشق را آموخته ام تجربه کرده ام و تو…

4 سال ago

اتفاق

اتفاق   اتفاقی افتاد اتفاق ؟ افتاده بود می افتاد اتفاقی ، افتاد اتفاق را می گویم اتفاقا ، پیش…

4 سال ago

سلام ای میلاد

سلام ای میلاد سلام ای روز میلاد که چه کنم ها و چه نکنم ها را در این دنیا به…

4 سال ago