چه جبر ناباورانه ای !! ساکن جهانی شدیم که در و دیوارهایش را به میل ما زنگ نزده بودند…
برادرم یهودا برادرم یهودا سر بر شانه ی من بگذار و شیون کن مرا ببخش مرا ببخش که باعث…
اکنون میان دو هیچ اکنون میان دو هیچ خسته مایوس تن به ذلتی داده ام که اسمش را زندگی…
من روی پلی میان دو جبر ایستاده ام ! جبرا به چیزی تن سپردم که نامش زندگی بود و…
من زمستانی ام ! کدام پرنده از قفس پر کشید و آواز خواند : بهار... بهار... بهار...!؟ من…
و به دریا رسید بر خلاف جریان آب شنا کرد اما به دریا رسید باور نمی کنید از رود…
سفره ات متبرک باد عشق عشق عشق سفره ات متبرک باد که تمام رویاهای من با تو شکل گرفت…
خواب دیدم !! خواب بودم خواب دیدم توهم های مترسک هایی را که به فکر اشغال جهان بودند خواب…