شعر های اکبر درویش

و ما زندگی می کنیم ؟

و ما زندگی می کنیم ؟   قطارهای بی سرنشین واگن های خالی ایستگاه های متروک و مردمانی که بی…

5 سال ago

زن ها را دوست دارم !

زن ها را دوست دارم !   زن ها را ، دوست می دارم زن ها را ، بسیار دوست…

5 سال ago

ای عشق

ای عشق     واژه ی شعرهای من شده ای ای عشق چون باران تند بهاری بر هستی من می…

5 سال ago

و باز هم زمستان است !

و باز هم زمستان است !   زمستان است باز هم زمستان و دل من ، در خاک است ریشه…

5 سال ago

زمستان است !

زمستان است !   زمستان است و باز هم ، زمستان .... و هوای سرد بر گرده ی درختان شلاق…

5 سال ago

غمگنانه !

غمگنانه !   ما را ، ..... دیده ، به دیدار دشمن کردیم باز !!   اکبر درویش . بهمن…

5 سال ago

چقدر باران را دوست دارم !

چقدر باران را دوست دارم !   می خواهد ببارد آن ابر سیاه اما نمی داند چگونه کافی ست که…

5 سال ago

دریا را

دریا را   دریا را ... دریا را .... هر چند ، تا قطره ها با هم رودی خروشان نشوند…

5 سال ago

آرزو !!

آرزو !!   من به زندان افتادم شکنجه شدم تبعید گشتم در روزگارانی که هنوز نبودم زیرا عدل و داد…

5 سال ago

ویروس عشق

ویروس عشق     مبتلا شده ام به ویروس عشق می خواهم همه را عاشق کنم !   اکبر درویش…

5 سال ago